داني که چها چها چها ميخواهم
وصل تو من بي سر و پا ميخواهم
فرياد و فغان و نالهام داني چيست
يعني که ترا ترا ترا ميخواهم
ني باغ به بستان نه چمن ميخواهم
ني سرو و نه گل نه ياسمن ميخواهم
خواهم زخداي خويش کنجي که در آن
من باشم و آن کسي که من ميخواهم
سرمايهي غم ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که يادگار دردي دارم
آن درد به صد هزار درمان ندهم
غمناکم و از کوي تو با غم نروم
جز شاد و اميدوار و خرم نروم
از درگه همچو تو کريمي هرگز
نوميد کسي نرفت و من هم نروم